- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
در روزگـارانِ غـریـبی، آشـنـا بودى تنها تو با قـرآنِ نـاطـق همصدا بودی هر شب كنارِ خانه با یعقوب چشمانت چـشم انتـظـار یوسف غار حرا بودی آیـات كـوثـر روی دامان تو نازل شد چـون آیـۀ تـطـهـیـر بودی، إنّما بودی وقتی امـینِ مكّه را مـردم رهـا كردند تـنـهـا امـانِ جـانِ خـتـمالانـبـیـا بـودی مـادربـزرگ بـیكـفـنها! لحـظـۀ آخر جـای كـفـن دنـبـال یك تكّه عـبا بودی شعب ابیطـالب كجا و طف كجا بانو ای كاش تو همراه زینب، كربلا بودی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت خدیجه سلاماللهعلیها قبل از وفات
امشب فـضایِ دل مـلالانـگـيز باشـد پـيـمـانـۀ جـانـم ز غـم لـبـريـز بـاشـد گر آسـمـان از دودِ آهـم تـيـره گرديد غم آمد و بر جسم و جانم چيره گرديد اكنون كه مرغِ غم سرودِ غـم سُرايـد چشم انتـظـارم تا اجـل كی از در آيد أسـما بـيا هـمـراز و همدرد دلم باش هنگـام مُردن باخـبر از مشكـلـم باش زهرای من از كودكی درموج غمهاست من میروم امّا دلم در پيش زهراست هر مـادری را شيـرۀ جانست دختر هر دختری را مَحـرم رازست مـادر أسما پس از من دخـتـرم يـاور ندارد شـام عـروسـی فـاطـمـه مـادر نـدارد تـرسم ازاين غـم بـر دلـش انـدوه آيد بـر جـان او بـارِ غـمـی چون كوه آيد او را به جای من تو أسما ياوری كن در حق زهرايم پس از من مادری كن اين قول را بگرفت از أسما و آن گاه آهـی بــرآورد و بـگـفـت الـحــمـد لله اين بانـويی كه در ره اسـلام كـوشيد چشم از جهان با یک جهان اندوه پوشيد كی باورش میشد گلش پژمرده گردد بعد از پدر او ياس سيلی خورده گردد كی بـاورش میشد ز گـلچـين زمـانه بر دست و بـازويش نـشـيند تـازيـانه كی بـاورش میشد كه دربين هـياهو فرياد «يا فـضه خُـذينی» سر دهـد او كی باورش میشد كه غمپرور شود او در سن هجـده سالگی پَـرپَـر شود او كی باورش میشد شـبانه دفـن گـردد در ظلـمت شب مخـفـيـانه دفـن گردد بس كن «وفایی» از غمِ سوزان مادر ديگـر مـگـو از تربت پـنـهـانِ مـادر
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
برایت سهمی از اسلام با حیدر برابر بود چنانکه ثروت تو همترازِ تیغِ حیدر بود به ایثارت گواهی میدهد شعبِ أبیطالب همین از خود گذشتنهای تو خود فتح خیبر بود همین بس که سلامت داده جبرائیل با هر وحی کجا این منقبت در شأن آن زنهای دیگر بود؟ کسی که مادر زهراست اُمُّ المؤمنین باشد فقط اینگونه مادر لایق آنگونه دختر بود تو بودی و علی بود و ابوطالب همین کافیست پیمبر از همان آغاز هم دارای لشگر بود تو ای بانو اگر اسلام را یاری نمیکردی یقین دارم جهان امروز بی «الله اکبر» بود خدیجه! آه، بعد از تو رسول الله هر روزش خدیجه! آه، هر شب روی لبهای پیمبر بود
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
آوردهام امـشـب غـم پـنـهـانی خـود را بر شـانـه شب قـدرِ پـریـشانی خود را رفـتی و نگـفـتـیم هـمین قـدر که داریم از بـرکـت دست تو مسـلـمانی خود را در سجده نبخشیده کسی جز تو به این خاک در راه خـدا گـرمی پـیـشـانی خـود را آیا چه بر اسلام گـذشـته است که بُرده از خـاطر خود خـاطـرۀ بـانی خود را ایمـان به تو و مادریات هر که ندارد فــریـاد زده وسـعـت نـادانـی خــود را پنهان مکن ای ماه دعا در دل این شب از قـبـلۀ دل صـورت بـارانـی خود را یک عمر به امید عـطـای تو نـشـسـتیم پس جمع مکن سفـرۀ مهـمانی خود را بر چهرۀ زهرای خودت خوب نظر کن بـسـپار به خـاطر غـم پـایـانی خود را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری! رتـبـه از مـریـم قـدّیـس فـراتـر داری چشم خورشیدِ رسالت به تو روشن که چهقدر جـلـوه در آیـنـه چون مـاه منّور داری سـر سـپـردی به غـبـار قـدم پـیـغـمـبر که خبر داشت، که آن روز، چه در سر داری؟ چشم پوشیدهای از هستی خود در این راه بس که ایمان به امین بودن رهبر داری تا مگر مکـتب توحـید شود عـالـمگـیر عهد کردی که دل از مال جهان برداری اولین بـانـوی پیـوسـته به اسـلام تویی که به آئـیـن خـدا این همه بـاور داری شاهد همت تو «شِعبِ ابیطالب» بود که عجب دست و دلی عاطفهپرور داری همۀ سعی تو این بود که در طول زمان بارِ اندوه و غـم از دوش نبی برداری گر که تنها بگـذارند تو را مردم شهر اُنس با آسـیه و مـریـم و هـاجـر داری میرسد وحـی الـهی به مبـارک بادت ای که در دامن خود «سورۀ کوثر» داری ای خدیجه! به خدا هدیۀ زیبای خداست این سعادت که تو «صدیقۀ اطهر» داری آری از موهـبتِ همسری یـاسین است این که در گلشن خود یاس معطر داری در جهان هیچ زنی منزلت، اینقدر نداشت که تو از برکت زهـرای مطّهر داری ای که ذُریّـۀ زهـرا همه فـرزند تـوأند یــازده آیـــنــۀ نــــور بـــرابــر داری شـب مـعـراج بـرای تـو سـلام آوردند بـال بگـشای که تا اوج خـدا پر داری
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
زنی فراتر از ادراک و برتر از اوهام که جلوه کرده در او شأن زن به معنی تام زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام که بوده است مسلـمان جلوتر از اسلام کسی به درک مقـامش نمیرسد هرگز به درک معـنی نـامش نـمیرسد هرگز "فَـأيَـنَ مِـثـلُ خَـدیـجَـه؟" نبود در عـالم خـدیجه کیست؟ بپـرس از پیـمـبر خاتم گـدای سـفـرۀ اکرام اوسـت صـد حـاتـم از او اگـرچــه نـوشـتـنـد عــالــم و آدم ولی مـدارج شـأنـش هـنـوز نـاپـیداست همین مقام بس او را که "مادر زهراست" امـیـنه بوده اگر هـمسر امین شده است تمام ثروت او خرج راه دین شده است که جزء چار زن برتر زمین شده است به امر حضرت حق "اُمّمومنین" شده است تـمام ثـروت اسـلام در خـزانـۀ اوسـت چرا که عرش خداوند فرش خانۀ اوست کسی که در عرب و در عجم مثال نداشت فضائلش همه رو بود، پس سوال نداشت که درک نور نیازی به قیل و قال نداشت "خدیجه بیشتر از بیستوهشت سال نداشت* به جهل و کینه از او خط به خط غلط گفتند "صحیح"های دروغین فقط غلط گـفتند کـنـار نـام رســول خـدا و شـیــر خــدا نـوشـتـه اسـت خــدا نـام نــامــی او را چنان که بین رجـزهای ظهـر عـاشورا حسین گفت؛ "أنـاابْنُ خَـدیـجَـةَ الغَـرّاء" چرا که قـبـل همه بـوده از غـدیـر آگاه و گـفـتـه: "أَشْـهَـدُ أَنَّ عَــلـی وَلــیُ الله" چه بانـویی که چنان ترس از خدا دارد که از رسـول خـدا خـواهـش دعا دارد و بـر خـلاف بـقـیـه چـنـان حــیــا دارد کـه از گـرفـتـن حـتـی عـبـا، إبـا دارد! ولی به خـواسـتـۀ خود رسیـد آخـر سر شـفـیـع مـادر خـود شد شـفـیـعۀ محشر
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ای عـاشـق هـر آیـۀ قـرآنِ پـیـغـمـبـر ای اولــیــن آرایــۀ ایـمـانِ پـیـغــمـبـر آرامـشِ قـلـبِ قـرارِ قـلـبِ ایـن عـالـم سنگ صبـور و مـرهم هر آنِ پیغمبر ای باسـلـیـقه، با محـبت، مـادر باران بـانـوی خـانه، شـاخـۀ ریحانِ پیغـمبر تا آخـر دنـیـا نمـکگـیر مـرامِ توست هر کس که خورده لقمهای از نانِ پیغمبر مهـمـاننـوازِ مـهـربانِ خـانۀ رحـمـت بعد از تو ماتم میشود مهمانِ پیغمبر شعب ابیطالب کنارت باغ رضوان است دور از تو دنیا میشود زندان پیغمبر سخت است بعد از تو تمامِ لحظههای وحی ای نان و خـرمایت توانِ جانِ پیغمبر رنگی دگر دادی تجارت را و عالم دید با سکههایت ضرب شد احسانِ پیغمبر از آن همه ثروت نداری یک کفن حتی داراییات را کردهای قـربانِ پیـغـمبر جای کفن گفتی عبای همسرت کافیست گـفتی عبا شد چـشمها گـریان پیغـمبر گـفـتی عـبا شـبه پـیـمـبر یـادمـان آمـد گفتی عبا، پُر اشک شد دامانِ پیغمبر شام غریبان حرم بود و عبا میسوخت در شعـلههای خـیـمۀ طـفـلان پیغـمبر
: امتیاز
|
زبانحال پیامبر صلیاللهعلیهوآلیهوسلم در وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ای بهر شام تار دل من سحـر بمان آرامش دمـادم این خون جگـر بمان تو آمدی ورفت ز سینه غـم و کنون با رفتنت نزن به دل من شرر بمان ای تو تـوان بـرای دم ذوالفـقـار من تیغ عـلی بدون تو شد بیسـپر بمان ای بـال پر کشیدن من بیوفـا مـشو تنها مرو بدون من ای همسفر بمان عمرت کنار من سپری شد به رنجها یار خوشی ندیدهام عمری دگر بمان ای عـلـت هـمیـشگـی سـرو قـامـتـم با رفتن تو میشکـند این کـمر بمان شد ثـروتت نـثار من و شد برای تو کهنه عبای من صدفت ای گهر بمان آخر برای فاطمه سخت است داغ تو دیگر مخـواه مـادری این پـدر بمان گر فکر جان فاطمهای، جان من مرو بنگر که او شد از غم تو محتضر بمان شد آخرین سـفـارش تو بهر فـاطـمه گویم چگـونه واقعـۀ پـشت در بمان در خانهای که آب وضو شد تبرکی از میخ در شود ثمرت بیثـمر بمان مزد محـبت شب و روز تو میشود یاست شکـسته از ستم چل نفر بمان ارثیۀ فدک چو رسد دست غاصبین گردد خـسـوف عاید برج قـمر بمان
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
افتخار دین و آئین را اگر میشد سرود شعر اول از خدیجه لب به گفتن میگشود ای که بر شأن بلندت کـوهها زانو زدند وی که بر خاک قدم هایت فلک دارد سجود تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا در نزول وحی یا در جاده قوس صعود حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است تو که هستی که مقامت را محمد میستود از مقامات تو بس که مادر زهـرا شدی غیر تو بـانـو کسی شایـسته کـوثـر نبود اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است جود تو شد مـبـدا تاریخی هجـری جـود هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت هر سحر با دیدن تو بخت خود را میگشود آبرو جـبریل از آب وضویت میگرفت در پی این بحر میشد هر چه اقیانوس رود با چنین شأن و مقامی در زمان احتضار غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود بیکفن بودی عبای همسرت را خواستی آهِ پـیغـمبر ز دل برخاست تا رب ودود ناگهان از سوی حق بر دستهای جبرئیل پـنج پـیـراهن برای پـنـج تن آمـد فـرود پنجـمین پیـراهن این پنج تن شد قسمتت بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود فاطـمه که دید میماند حـسیـنش بیکفن بافت پیراهـن برای یوسفـش یاس کـبود بافت تا عـریان نماند بین صحـرای بـلا بافـتـش با اشک تار و بافـتـش با آهِ پود از حریر کهنه ای آن پیراهن را بافت تا وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود وقت غارت گشت یک لشگر به آن گودال ریخت یک نفر با خود زره را بُرد و یک نامرد خوُد بر سر پیـراهن کهـنه نزاعی در گرفت میکشیدند از تنش از هر طرف قوم جهود پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی ابـرهای رحـمـتت را نذر جانان داشتی وحی بی مهر تو هرگز بر زمین نازل نشد بارها پیک سلام از حیِّ سبحان داشتی پای آن کوه رسالت ایستادی روز و شب خم نیاوردی به ابرو بسکه ایمان داشتی از محبت، از وفا، از صبر، از احسان و نور در دلت صد باغ گل، صد باغ ریحان داشتی در نمازی که تو بودی و علی بود و نبی آسمان را زیر بال خویش پنهان داشتی روح تو پر میگرفت آرام تا عرش برین گرچه خاطر از غم زهرا پریشان داشتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
و هر حرف و حدیثی آیۀ قرآن نخواهد شد زنی غیر از خدیجه اسوۀ ایمان نخواهد شد به جز او هیچ اُمّ المومِنینی نیست در این شهر به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد سُکـوتش میکند تحقیـر بیدادِ هُبـلها را گلستانی که با نَمرود هم پیمان نخواهد شد خدیجه خوب میداند رسالت بیولایت نیست که آن از این جدا و این جدا از آن نخواهد شد کویرِ خشک، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم جهنّم زاده هرگز مَحرمِ باران نخواهد شد نه؛ هر افسانهای همخانۀ وحیِ الهی نیست به اجبار آنکه اسلام آورد سَلمان نخواهد شد علی همبازیِ یک کودکِ مظلوم میگردد ولی بازیچۀ پیراهن عُـثمـان نخواهد شد جَمل هنگامِ برگشت از جَمل میگفت با حسرت: علی مرعوبِ نام و نسبت و عنوان نخواهد شد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
شعر را باید دوصد دیوان و دفتر داشتن تا از آن بانو مگر یک واژه در بر داشتن من به فهم ناقـص خود اینـقـدَر دانستهام میتوان در وصف او یک عمر منبر داشتن دست رد بر سینۀ جاه و مـقام خود زدن خواستگاری از یتیم مکه در سر داشتن طعنۀ اغیار را با جان خریدن، در عوض جایـگـاه ویـژه در قـلـب پـیـمـبر داشـتن روزگاری که در آن فرزند دختر ننگ بود سربلند و مفـتخر بودن به کـوثـر داشتن پاسداری کردن از دین با تمام مال خود همترازی اینـچـنین با تیغ حـیـدر داشتن مــادری کــردن بـرای مــادر آئـیـنـههـا شأنی از آسـیـه و مـریـم فـراتـر داشـتن “من به جای کل این عالم مسلمان توام” با همین جمله غم از دوش نبی برداشتن سـال انـدوه پـیـمـبـر بود سـال مـرگ او آن که لبخندش بری بود از برابر داشتن هیچکس مانند او شایستـۀ این نام نیست مؤمنین را میسزد اینگونه مادر داشتن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
دریای صبر و مظهر تقوا خدیجه است استاد حلـم و معـنی غَـرا خدیجه است کـوه وفــا و مـعــدن جـود و یَــم کـرم سرچـشـمـۀ فـضـائل دنیـا خدیجه است چون زَر عیار عصمت او بیشمار بود گـنـجیـنـۀ محـبت و اعـلا خدیجه است در مهـر و مـعـرفت شده اُلگـوی آسیه در بندیگـیـش اُسـوۀ حـوّا خدیجه است اول زنی که روی به اسلام کرده است اسلام از او شداست مصفّا، خدیجه است باشـد به حـق مُـلـقّـبِ بَر اُمِّ مـؤمـنـیـن آری که خار دیـدۀ اعـدا خـدیجـه است روشن به نور اوست دل و خانۀ رسول چون نور چشم و همسر طاها خدیجه است شمـشیر مرتضی است اگر حافـظ نبی مرهم به زخـم سید بطـها خدیجه است هم ثروت و جوانی او خرج دین شد است هم حامی و مشـوّق مولا خدیجه است فخریه میکند به جهـان تا زمان حشر این منصبش که مادر زهرا خدیجه است تنها همین به مدح و بزرگی او بس است مادر بزرگ زینب کبری خدیجه است گر چه تنـش کـفن شده بین عبای ناب گـریـانِ شاهِ بیکـفـن اما خـدیجه است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ماهی و دلگـرمی خـورشید از تو بوده پشت و پناه وحی و توحـید از تو بوده توفیق دین بیشک و تردید از تو بوده کمتر سخن در مدح و تمجید از تو بوده بانـوی با خـیـر و فـضـیـلت یا خدیجه! ای دست و بـازوی نـبوت یا خـدیجـه! تـو اولـیـن بـنـیـانـگـذار عــشـق بـودی عـشقـت محـمـد بود و یار عشق بودی پـروانـهای دور مــدار عــشـق بــودی از جان و از دل پـای کار عشق بودی سـرمـایـهات را در دکـان عـشـق دادی عـاشق شدن را تو نـشان عـشـق دادی زن بودی و "مردی" به مردان یاد دادی بانـو! به زنها دیـن و ایـمـان یاد دادی عـاشـق شـدن را به جـوانـان یاد دادی آدم شـدن را هـم بـه انـسـان یــاد دادی گـویـنـد شـغـل انـبـیـا آمـوزگـاریسـت شأن شما هم کمتر از پیغـمبران نیست در ظـلـمت شب میشدی مـهـتاب بانو مـادربـزرگ حـضـرت اربـاب، بـانو! بعد از تو عـالـم میشـود بیتـاب بانـو از داغ تــو دردانــهات شـد آب بــانــو بعد از شما دختر شدن هم دردسر داشت خواهر شدن، مادر شدن هم دردسر داشت رفتی و "عام الحزن" شد هر سال بیتو احـمـد شـده یک بـلـبـل بـیبـال بـیتـو زهـرای تو هی میرود از حـال بیتو روزی همین زهرا؛ تهگـودال... بیتو آتش به جانها میزند با شور و شینش عـالـم بـه هـم ریـزد از داغ حـسـیـنـش گودال و زهرا و حسین و شمر و خنجر یک گام عقب تر چشمهای خیس خواهر شـمـشـیـر دارد مـیبــرد... الله اکــبـر نـاگـاه بـالا مـیرود از نـیــزههـا، سـر زیـنب کـنـار قـتـلـگـاه از دور مـیدیـد از بس تنش را زیر و رو کردند پاشید سر رفـتـه و از این بـدن چیزی نمانده بر پیـکـرش از پیـرهـن چـیزی نمانده بس نیزه خـورده از دهن چیزی نمانده جز بـوریـا جای کـفـن چـیزی نـمـانـده دار و ندار خـیـمـهها رفـتـه به غـارت این بچهها ماندند و یک رخت اسارت
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
اگر در سرنوشتت نیست تا اُمُّ البنین باشی فقط زهرای تو کافیست اُمُّ المؤمنین باشی شده دامـان تو شـأن نزول سورۀ کـوثر خدا میخواست بانو جان، تو زهرا آفرین باشی زنی بالاتر از حـوّا، زنی همسایۀ مـریم یقینا آمدی هم کُفـو ختم المرسلین باشی تو قبل از هر زنی اسلام آوردی و پس باید برای خاتـم پیـغـمبر خـاتـم نگـین بـاشی فقط میخواستی از دوش پیغمبر عبایش را که در آغوش مهر رحمة للعالمین باشی همیـشه نیـمۀ مـاه خـدا از عـرش میایی برای تک تک جاماندهها حبل المتین باشی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
به نام خالـق روزی رسان به نام خـدا به نام صاحـب عـزّت، خـدای آل عـبا قـلم به دست گـرفـتم اگـر اجـازه دهـید کمی نویسم از آن روحِ پاک و پاکیها هـمان که طاهره بود و زکیه، راضیه فـراتر از همه، چون بود مـادر زهـرا همان که زندگیاش وقف دین احمد شد و بــود بـا مـددش هــمـرهِ نــبـی خــدا عـلی گـریـست بـرای بـزرگیِ داغـش علی ستوده و خواندهاش سرور زنها شنـیـدهام که عـبای رسول شد کـفـنـش خـوشا بـه حـال مـقـام و جـلالِ او امـا دوباره حرف کفن گشت، چشم من خون شد و رفت تا دم گـودال، عـصر عـاشورا همینکه ضربه زدند و سرش جدا کردند کـفـن که نه، بـرایش حـصیـر آوردنـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
هر شب قنوت او مسیر کهکشان میشد یک راه نوری از زمین تا آسمان میشد آری خدیجـه هم مطهـر هم معـطر بود پس آب در دستش گلاب و زعفران میشد تا یا رسول الله از لبهـاش برمیخاست آقای او، سر تا به پای خویش، جان میشد او تا قـیامت سربلـند از ابتـلائات است حتی اگر صدبار دیگـر امتحـان میشد من مطمئن هستم اگر عمرش به دنیا بود مادربـزرگی بینهـایت مهـربان میشد خواندند اُمالمؤمنین او را، ولی ای کاش این ذکر نورانی، فرازی از اذان میشد یا مصحفی از عرش نازل میشد و در آن هر آیـهاش مـدح عـیـان او بـیان میشد او سورۀ مهر است و قلبش آیۀ نور است هر شب قنوت او مسیر کهکشان میشد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
ای که خواندت حضرت دادار: اُمُّالمومنین هـمسری بر احـمـدِ مـخـتار اُمُّالمومنین نـامِ زیـبایت خـدیـجه؛ الگـوی آئـیـنهها نیـسـت مانـندِ تو در ابـرار اُمُّالمـؤمنین نیمی از اسلام را اموالِ تو چاره نمود ثـروتت شد رحـمتِ بسـیار اُمُّالمؤمنین حفظ کردی بارها جانِ محمّد از خطر هـست مدیـونت دلِ بـیـدار اُمُّالمـؤمنین بـارها کـردی طوافِ خـاتـمِ پیـغـبـران با بصیرت بودی و هوشیار اُمُّالمؤمنین درسِ ایـثار از شما آموخـته ریحانهات میشود این قـصّهها تکرار اُمُّالمؤمنین فاطمه یک روز قطعاً میشود بیواهمه تکـیـه گـاهِ حـیـدر کـرّار اُمُّالـمـؤمـنـین روضه میخوانم برایت دخترت را میزدند در مـیانِ یـک در و دیـوار اُمُّالمؤمنین هیچ میدانی نمیمـاند نه جای سالـمی میرسد بر سینهاش مسمار اُمُّالمؤمنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت خدیجه سلاماللهعلیها قبل از وفات
نـمـیآیـد نـفـس از سـیــنـه بـالا دمِ آخـر به من رو کـرده غـمها کـمی بنـشـین کـنارم! بـیـقـرارم دلـم خـیـلی پـریشان است أسـما تو را جانِ هر آنکه دوست داری حواست بعدِ من باشد به زهـرا خصوصاً وقتِ پهلـو دردهایش به جـایِ من کـنـارش باش آنجا غمِ بیمادری و بغض، سردرد بـمـیـرم! دخـتـرم میافـتـد از پا بـرای درد بـازویـش دعــا کـن گـلـم را لحـظـهای نـگـذار تـنها به تو زحـمت نخواهد داد قطعاً فـــــــدایِ رأفــتِ أمّ أبـــیـــهـــا فقط شرمنده! چون دستش شکسته کمک کن تا بپـوشد چادرش را بگو «عجّل وفاتی» را نخـوانَد اگـر چه داغ دیـد از دارِ دنـیـا!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری خاتـون آب هـستی و پاک و مطهـری آری بـه انــتــخــاب خــدا و گــواه او تنهـا تـویی که لایـق عـشـق پیـمـبری در دامن تو مـادر عـالـم سه سـاله شد شایـسته از مـقـام تو شد شأن مـادری گرد و غـبار راه تو معـراج جـبرئـیل تـفـسـیــر واژه واژۀ آیــات کــوثــری بانـو شنـیـدهام که وخـیم است حال تو در کنج خانه گشتهای از غصه بستری گرچه کتا ب زندگی ات رو به آخر است شأن عـیادت از تو مقـام پیـمبـر است وقتش شده که دختر خود را صدا کنی بر روی نـازدانـهات آغـوش وا کـنـی وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی با یک دو بـوسه درد دلش را دواکنی باید دو گـوشـواره خود را به او دهی تـا هــدیـه عــروسـی او را ادا کــنـی چیزی به عمر خود ز پیمبر نخواستی وقـتش شده از او طلب یک عـبا کنی از عـرش پـنج تا کـفـن آمـد بـرای تو خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت غصه شروع شد که دگر مادری نداشت مادر نداشت حرف دلش را به او زند حرف از غمی که مانده میان گلو زند مادر نداشت در شب جشن عروسیاش تا حـرف دخـترانـه خود را به او زند مادر نداشت پـشت در او را صدا کند ناچـار شد به خـادمـه خـویش رو زند پیراهـنش گرفت به مسمار و پاره شد مـادر نـداشت پیـرهـنش را رفـو زنـد مادر نداشت زخـم تنـش را نشان دهد با یک نفـر دم از غـم راز مگـو زنـد زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید او میدویـد و قـاتـل اربـاب مـیدویـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
تنهـا مگـذار ای نفـس تازه جهـان را در غربت آئیـنه دو چـشم نگـران را بردار سر از دامن رفتن که نگـیری از چـشمۀ بیـداری خلقـت هـیجان را بیتو چه کند فـاطـمه با کودکی خود مگذار سر شانهاش این بار گران را ای ثـروت اندوخـتهات عـشق محـمد با خود به دل خاک مبر گنج نهان را لبخـنـد بزن رو به پیـمبـر که ببـنـدند دو دوخترک لات و هبل چاک دهان را جای کـفن از یـار عـبا خواسـتهای تا آسوده کـند خـاطـرهاش خاطـرتان را هنگـام خداحـافـظی هـمسرت انگـار در بین عبا عشق نگه داشت زمان را شد خیره به روی تو که خوابیدهای آرام تا بیـشتـر از پیـش نبـیـنی خـفـقان را در شـعـب عـلـی ابن ابـیـطـالبِ فردا هر لحظه تحمل نکنی زخـم زبان را خوب است بخوابی و نبینی که بخوانند پروانۀ پر سوخـته زهـرای جوان را در روشـنی خـون دل کـوچه نـبـیـنی شش ماهگی گم شده با تیر و کمان را بر نیزه نبـینی غم هـفتاد و دو سر را پیشوپس این بغض گران شمر و سنان را در شأن شما پیـشکش آنگـونه نداریم در روضه بگیر ازمن دلسوخته جان را
: امتیاز
|